معرفی کتاب خرقه صحبت

معرفی کتاب خرقه صحبت

پیشنگاشت

 

هر غوره‌اى نالان شده کاى شمس تبریزى بیا

کز خامى و بـى‌لذتى در خویشتن چغـزیده‌ام

 

هر بار که از خود می‌پرسم چگونه شمس در آسمان وجودم تابیدن گرفته است در کندوکاوی دیرینه‌شناسانه(1)  به این پاسخ می‌رسم که: با داستان‌های طوطی و بازرگان و موسی و شبان در کتاب‌های دبستان. حکایت‌هایی که چنان مرا دربارۀ زندگانی مولانای رومی[1] کنجکاو کردند که یکسره دربارۀ او از هر بزرکتری می‌پرسیدم. یادم هست پدرم کارگری به نام نامدار داشت که اهل‌حق(2) بود. او ادعای رازدانی داشت. من همیشه از او دربارۀ مولانا سوال می‌کردم و ایشان هم با پاسخ‌های شگفتش حیرانم می‌کرد. یادم هست یک‌بار لابه‌لای صحبت‌هایش از شمس تبریزی نام برد و ‌گفت: « طبق کلام مقدس(دفتر) اهل‌حق مادر شمس تبریزی از خاکستر حلاج که در رود دجله ریختند، آبستن شده است.»(3)   در سخنان او بود که  برای اولین بار متوجه وجود شمس شدم.

□□□

نمی‌دانم چرا و چگونه در مقطع تحصیل در دوران راهنمایى، شیفتۀ آثار دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانى شدم. هر کتابی را که از او می‌دیدم مى‌خریدم حتی اگر نمی‌توانستم عنوان آن‌ را نیز به‌درستی بخوانم. روزى لای یکى از این کتاب‌ها، برگۀ تبلیغ کتاب خط سوم به چشمم خورد. روز بعد برای خرید کتاب قلکی تهیه کردم. چند ماه بعد که کتاب به دستم رسید فهمیدم حتی بسیاری از کلمات آن را نیز نمی‌توانم درست بخوانم، اما مسحور تکه(قطعه)مشهور به خط‌سوم روی جلد آن شدم. این قطعه را سالها روی دفترهایم می‌نوشتم و با آب‌و‌تاب برای هم‌کلاسی‌ها شرح می‌دادم. گاهی هم پنهان از خود می‌پرسیدم: «چگونه امکان دارد کسی آنچه را که می‌نویسد و می‌گوید، نتواند بخواند یا بفهمد؟!»

چند سالی گذشت تا اینکه در سال‌ آخر دبیرستان، مقالات شمس تبریزی تصحیح احمد خوشنویس را خریدم.(4)  کتابی که بر جلد آن تصویر کلاهى شگفت خودنمایى مى‌کند.(5) بر صفحۀ اول این کتاب تاریخ خرید 13/2/1361 درج کرده و نقاشى نیم‌رخ شمس را چسبانده‌‌ام و زیرش با خط سبز نوشته‌ام:

  • هر چه خود را بیش پیدا کنم زحمتم بیش شود، نتوانم چنان که مرا باید زیستن.
  • مرد آن است که عیب بر خود نهد.

تابلویی از همین نیم‌رخ نیز هنوز بر دیوار کتابخانه‌ام نصب است. زیر تابلو بر قطعه‌چوبیی، جمله‌ای از شمس خطاطی شده است: «آزادى در بى‌آرزویى است.» گاه و بیگاه دیدن این کتاب و تابلو مرا به روزگاری می‌برند که شمس در کنار نیچه(6) بت‌شکن جهان درونی من بود…

مقالات: کمینگاه معانی پلنگ طبع[2]

من از گنجینۀ گرانقدر آثار ادبی و عرفانی ایران‌زمین، فقط بر کتاب‌های مولانا و مقالات شمس تمرکز دارم. دلیل اصلی آن را هم نیز باید از زبان کازانتزاکیس نویسنده یونانی  بیان کنم که گفت: «من آدمی بوده‌ام در کشمکش و رنج و در جست‌و‌جوی نجات. می‌خواستم از تاریکی درونم رهایی یابم و به نور بپیوندم.»(7) من هرگز علاقه‌مند بُعد زیبایی‌شناسانه هنری متون عرفانی نبوده‌ام و در سخنان شمس و مولانا نیز به دنبال نشان راه خدا[3]  می‌گردم،[4]لذا هر چه در زندگی پیش‌تر آمدم، این حقیقت را در سخن  پیر بلخ بهتر دریافتم که:

عقده را بگشاده گیر ای منتهی        عقدۀ سخت‌ست بر کیسۀ تهی

در گشاد عقده‌ها گشتی تو پیر           عقدۀ چندی دگر بگشاده گیر

عمر در محمول و در موضوع رفت       بی بصیرت عمر در مسموع رفت

هـر دلیلی بی‌نتیجـه و بی‌اثـر                    بـاطل آمد در نتیجۀ خود نگر

رفته رفته دشوارى و درهم‌ریختگی متن مقالات‌، باعث شد چندان به مقالات نپردازم و بر مثنوی بیشتر تمرکز کنم. هرازگاهی صفحاتی از مقالات را می‌خواندم و اسیر پرسش‌های گوناگونی می‌شدم. پرسش‌هایی مانند این که: چرا پیرتبریز که  آن درجه از کمال و معرفت[5] داشت و می‌توانست بسیاری از گره‌های پیچیدۀ عرفانی را بگشاید، به جای عمله‌گی،[6] قلم به دست نگرفت و رساله‌ای اندر مقامات عرفانی ننوشت؟! او که می‌گفت:

آخر[مگر] تو نمی‌دانی هر سخنی که بگیرم [می‌توانم‌] پیش برم و درست کنم؟! متکلم(=اشاره به خود) قوی است، هیچ ضعف بر وی روا نیست. (1:225)

آیا عجیب نیست کسی چون شمس به جای نوشتن، بند شلوار می‌بافت؟! چه رازی در کارش بوده که گفته است:(8)

من عادت به نبشتن نداشته‌ام هرگز. سخن را چون نمی‌نویسم؛ در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد. (همان)

سال‌ها برای این پرسش‌ها، پاسخ قانع‌کننده‌ای نیافتم تا اینکه فهمیدم شمس در جهان مأموریتی ویژه داشته است. برای کسی مانند او بسیار ناممکن می‌نموده که احوالات خاص خود را روی پردۀ واژه‌ها‌ به تماشای عام بگذارد. کسی چون او چگونه می‌توانست در چارچوب قواعد محدود زبانی با جویندگان راستین حقیقت سخن بگوید؟! هرچه جلوتر آمدم مقالات در نگاهم چونان دریایی شد که همیشه طوفانی است و کف بر لب. دریافتم که شنا در چنین بحری کار آسانی نیست. برخی جاهای این دریا ژرفایی به اندازۀ یک بند انگشت دارد و در جاهایی نیز قعرِش ناپدید است. این کتاب یک “اَبرمتن” است که چند هزار متن کوچک[7] را در خویش دارد. فهم این “اَبرمتن” ـ به دلیل ساختار و لایه‌بندی پیچیده‌اش ـ نیاز به مشارکت و همدلی دارد که بدون آن نمی‌توان جمله‌ها را در پیوند با هم و در قالب یک کلیت فهم کرد. به قول بیدل دهلوی،درک پیام چنین سخنانی، «فهمِ تند می‌خواهد.»

چرایی نگارش کتاب حاضر

کتاب حاضر به دلایل زیر نگارش یافته است:

1) گزیدهسازی از مقالات

عطار در مقدمۀ تذکره‌الاولیاء دربارۀ دلایل نگارش آن می‌نویسد:« آن که مرد چون این نوع سخن را شنود، زادِ راه بی‌پایان ساختن گیرد. پس بر مقتضی این مقدمات، جمع‌کردن چنین سخن‌ها از جمله واجبات بود.» او از زبان جنید نقل می‌کند که:«مرید را چه فایده بود در این حکایات و روایات؟» و هم پیرنیشابور می‌گوید: «سخن ایشان لشکری است از لشکرهای خدای عزوجل که بدان مرید را، اگر دل شکسته بُود، قوی گردد و از آن لشکر مدد یابد.» (10)

پاره‌هایی از مقالات نیز برای من این‌گونه‌اند که عطار نقل کرده است. بر این باورم که شمس نمی‌خواست از سخن او متنی ادبی ـ هنری برای فربه‌سازی ذهن و خیال درست کنند‌، او حتی به مجلس‌گویی نیز تن نداد، لذا هر سالک الهی که می‌خواهد از ورای قرون با شمس هم‌صحبت شود، باید از خود بپرسد: غیر از مسائل شخصی و خاطراتی که شمس بازگو کرده، آیا افزون بر آنچه که مولانا در مثنوی، مکتوبات، فیه‌ما‌فیه و دیوان شمس آورده نکته‌های معنادار دیگری نیز در مقالات هست؟ چگونه می‌توان سخنان شمس را به‌صورت شبکه‌ای از “مناسبات معنایی” باهم دید و فهمید؟ از حدود تقریبی 7581 جمله و گزاره‌ای که در مقالات(11) موجود است، برای تحول افکار و احوال و کردار خویش، چه آموزه‌های نظری و عملی‌ای می‌توان فهم کرد؟ …

نگارنده هیچگاه مقالات را به طور کامل قابل شرح نمی داند، اما گاهی به مناسبتی تکه‌هایی از آن را برای خود  شبه شرحی می‌کرد. برای پاسخ به این پرسش‌ها بر آن شدم تا خود را مخاطب مقالات قرار دهم و از کلام شمس، جُنگی (گزیده‌ای) فراهم آورم. در پایان این گزیده‌سازی به این نتیجه رسیدم مقالات یک “ابرمتن” است که می‌توان هر قطعۀ منسجم آن را یک “متنک”نامید و با دیگر جمله‌های مرتبط پیوند داد تا فهمی جامع‌تر حاصل شود. کتاب حاضر از آن “شرحک”‌ها شکل گرفت.

 

2) اصلاح تصویر عمومی از شمس

استادی معنوی در ابتدای سال‌های دانشجویی به نگارنده توصیه کرد در پی سخنرانی، مقاله و کتاب‌نویسی بر پایۀ محفوظات در حوزۀ عرفان نباش، فقط و فقط در پی تجربۀ حقایق عرفانی باش. تکیه کلام ایشان این بود: «نباف، بیاب.» او می‌گفت:« مشغولیت روشنفکرانه به سخنان عارفان، خود حجاب بزرگی است.» برپایۀ توصیۀ او کمتر به متون عرفانی پرداختم. زمان گذشت تا این‌که بازتاب‌های ادعاهای نادرست آمده در رمان کیمیا خاتون؛ داستانی از شبستان مولانا در فضای عمومی نگرانم کرد و‌ مایۀ آن شد تا کتاب مقالات(9) را دوباره در دست گیرم. حاصل این دوران ده‌ساله، گشت‌و‌گذار در مقالات و آثار مولانا‌، ارائۀ چندین کتاب، سخنرانی و درس‌گفتار شد.[8]در دهۀ اخیر رمان جذاب دربارۀ شمس تبریزی به نام ملت عشق مطرح شد که با استقبال روبرو گردید. این دو کتاب به‌رغم برخورداری از نوآوری تکنیکی، دستمایۀ آشفتگی در افکار عمومی دربارۀ پیر مولانا شدند. کتاب اول تخریب شخصیت و زندگی شمس را هدف گرفت و دومی نیز تعالیم او را به چهل قاعدۀ ادبی-روانشناختی فروکاست. البته خیلی‌ها مدعی‌اند که این رمان‌ها موجب آشنایی بیشتر مردم با شمس و مولانا شده‌اند، اما شواهد نشان می‌دهند که بیشتر به گسترش ذهنیت‌ نادرست و بدآموزی‌های فراگیر انجامیده‌اند. گواه این سخن آن که بعد از انتشار چشمگیر این رمان‌ها، هیچ شور گسترده‌ای برای خواندن متون اصلی نسبت به گذشته به چشم نمی‌آید.[9]

متأسفانه بسیاری بین رمان تخیلی و متن پژوهشی تفاوتی نمی‌گذارند و شمسی را که زاییدۀ تخیل رمان‌نویسان است واقعی تلقی کرده‌اند. نگارنده در کتاب کیمیا؛ پروردۀ حرم مولانا و کتاب حاضر شیوه معرفی شمس را در کتاب‌های مزبور نقد کرده و کوشیده تا نشان دهد شعاع دایرۀ معرفت و تعالیم او بسیار عمیق‌تر و دقیق‌تر از آن هستند که بتوان آنها را در قواعد چهل‌گانۀ رمان ملت عشق محدود کرد. این قواعد از یک شمس تبریزی تخیلی هستند و برای کسانی جذاب است که برداشتی ادبی و روانشناختی از عرفان دارند، اما برای کسی که می‌خواهد حقیقت را در نگاه شمس بشناسد و بر مبنای آن‌ها سیروسلوک عملی کند، چندان رهگشا و دقیق نیستند و گاه مایۀ دورسازی نیز می‌شوند. به قول خود شمس:

همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الا مقلّدان همین نقش را می‌گیرند، دشوار است با ایشان گفت، اکنون هم این سخن را در مثال دیگر گویی، نشنوند. (4:102)

می‌توان طنین سخن بالا را در تبیین این آموزه در اخلاق باور[10] دید که: « همیشه، همه‌جا و برای هرکسی این کار خطاست که اگر او بر اساس استدلال ضعیف و شواهد ناکافی به چیزی معتقد شود.»(12)

3) تعیین پیوند میان مقالات و آثار مولانا پس از شمس

سال‌ها این پرسش گریبان نگارنده را گرفته بود که آیا می‌توان نکته‌های برجسته و متفاوتی در مقالات یافت که مولانا در آثار خود نیاورده و به‌گونه‌ای به آن‌ها اشاره نکرده باشد؟

نویسنده در پایان نگارش کتاب حاضر، به این نتیجه رسید غیر از بیان خاطرات، حوادث و داوری‌هایی که شمس دربارۀ خود و دیگران مطرح کرده، مفهوم برجسته‌ای در مقالات وجود ندارد که مولانا در مثنوی، فیه‌ما‌فیه یا دیوان شمس آن را مستقیم یا غیرمستقیم بازگو نکرده باشد، لذا به‌رغم شناخت خاستگاه و اهمیت لفظی و معنوی‌ای که مقالات برای فهم پیام مولانا دارد، سالکان طریق‌حق نباید به مقالات به عنوان یک “ره‌نامۀ سلوکی” نگاه کنند و آن را در عرض آثار مولانا قرار داده و در دشواری‌های ناگشودنی آن گرفتار شوند. شمس در این باره رازی را مطرح کرده است:

اکنون تو(مولانا) وعظ می‌گویی، تحقیق ترا نِی، همان معنی از ما، از تو می‌زاید بی‌قصد تو، در می‌گذرد و ترا بر آن وقوفی نِی. (1:338)

مولانا به ما اطمینان می‌دهد این صدای شمس است که از حلقوم “شیخ مثنوی” بیرون می‌آید.[11] صدایی که برای شنیدن آن باید مو‌به‌مو گوش جان شد.[12] در شنودن این صداست که می‌توان “موقعیت درویشی”[13] خویش را فهمید و با دمیدن «روح نو در تن حرف‌های کهن»[14] از درویشان درپیش و خوش‌کیش روزگار شد. هر فهمنده‌ای که می‌خواهد بر مبنای آموزه‌های شمس، سیروسلوک کند ابتدا باید بداند توجه مستقل به شخص او در برابر مولانا موضوعیت ندارد چون پیربلخ تجسم جامع و تحقق‌یافته تعالیم پیرتبریز است. از سویی دیگر فهمنده باید پیش از هر چیز پیشداشت خود را در حوزۀ عرفان روشن کند.باید بداند که”گفتمانِ درویشی” شمس چه ویژگی‌هایی دارد و اظهارنظرهایش به ویژگی‌های مخاطب، موقعیت زمانی- مکانی و احوال درونی آن‌ها وابسته بوده است.

 

 

4) توسعۀ کاربردی کلام شمس

مقالات، کتابی صوفیانه برای ارشاد مریدان نیست. کتابی که بتوان با آن مانند دستورالعملی برای سیروسلوک عملی برخورد کرد. این که برخی در مقالات به دنبال پاسخ پرسش‌های نظری و راهکارهای جزیی برای مسائل امروزی خود می‌گردند، کاری بیهوده است زیرا:

اگر صحبت خواستمی کردن، همه دقایق لفظی و معاملتی را بدیدمی. (1:220)

می‌توان با توجه به سخن هانس گئورگ گادامر(Hans Georg Gadamer)(13) تفکیک بالا را بهتر فهمید. او می‌گوید:« فهم، از نوع بازتولید نیست بلکه فعالیتی ایجادی است. رویکرد هرمنوتیکی که فهم را بازتولید معنای اصلی موردنظر مؤلف متن می‌داند به معنایی مُرده چنگ زده است.» پل ریکور (Paul Ricoeur)(14) نیز می‌گوید:« شارح و مفسر باید به دنبال به تصاحب متن و برقراری نسبت آن با زمان حال‌ باشد.» برپایۀ این سخنان باید در پی آن بود تا آموزه‌هایی از سخنان منسجم شمس در یک “شبکه معنایی” استخراج کرد. آموزه‌هایی که بتوان آن‌ها را به قدر ظرفیت انسان امروز برای تعالی نظری و عملی زندگی‌ به کار گرفت.

ساختار کتاب

کتاب حاضر در قالب دو بخش زیر تدوین شده است:

 

بخش (الف): مقالات و سازکار فهم آن

مقالات به دلایل گوناگونی مانند ماهیت و ساختار خاص‌، و همچنین وجود آثار مولانا، نیازمند رویکردی ویژه برای فهم است تا امکان فهم‌ نظام‌مندتر، و نزدیک‌ترِ سخنان شمس در چارچوب “گفتمان درویشی” فراهم آید و بتوان از این راه به نقد، تکمیل، اصلاح و بهبود و توسعۀ فهم کاربردی مقالات کمک کرد. در این بخش‌ تلاش شده تا رویکرد(روش)شناسی ویژه‌ای برای فهم مقالات ارائه گردد.

بخش (ب): تکه‌های قبایی از آتش[15]

نگارنده در این بخش، چهل‌تکه(قطعه) از مقالات را برگزیده و کوشیده تا با بکارگیری رویکردی ویژه آن‌‌ها را شرح و فهم نماید و آموزه‌هایی را استنباط و استخراج کند.

[1]. افلاکی از زبان تاجری نقل می‌کند که در بحرین ماهیگیری را دیده که گنجی داشته که آن را جانوری (عجب‌البحر= خداوند آب) به او داده است. آن جانور صید شده برای آزادی گفته است که مولانا در قعر دریا به ماهیان، معانی و حقایق درس می‌دهد. ما محمدیانیم و مریدان حضرت مولانائیم، به روان مقدس مولانا جلال‌الدین روم که اگر به من اجازه دهید می‌روم و برایتان گنج را می‌آورم. (3:369) یا در ماجرای آمدن شمس به قونیه از لقب حضرت مولانای روم  استفاده می‌کند. (3:700)افزون بر این ها در کتاب چهل مجلس نوشته علاءالدوله سمنانی ـ که اولین متن فارسی است و نام مولوی در آن آمده ـ از پیر بلخ به ملای رومی یاد شده است. بر این پایه می‌تواند غزل‌های که در آن رومی تخلص شده  از آن مولانا باشد. نتیجه آن که نباید لقب رومی را ساخته‌های غربیان معاصر دانست.

 

[2]. آن معنی، پلنگ طبعی دارد. (1:332)

[3]. نک: گردی در گردباد (سفرنامۀ حج)، انتشارات صدای معاصر، از نگارنده

[4] اگر شرح خواهی ببین شمس تبریز     چــو او را ببینی تــو او را بـدانی

[5]. اگر ربع مسکون جمله یک سو باشند و من به سویی، هر مشکل‌شان که باشد، همه را جواب دهم، و هیچ نگریزم از گفتن، و سخن نگردانم، و از شاخ به شاخ نجهم…اهل این ربع مسکون، هر اشکال که گویند، جواب حاضر بیابند از ما، در هر چه ایشان را مشکل است. جواب در جواب، قید در قید باشد سخن من، هر یکی سؤال را ده جواب و حجت [گوید] که در هیچ کتابی، مسطور نباشد به آن لطف، و به آن نمک. (1:186)

 

[6]. سه روز به عمله‌گی رفتم، کس مرا نبرد، زیرا ضعیف بودم‌، همه را می‌بردند‌، و من آنجا ایستاده. (1:279)

[7] نگارنده به سبک شمس آن را متنک می‌نامد.

[8]. کتاب‌هایی با نام‌های: خاتون خاطره / ناله‌ای از نای نی/ مقیم دل/ کیمیا، پروردۀ حرم مولانا / گردی در گردباد/ شمس در کسوف

[9] بس کن و از حرف در معنی گریز            چند معنی را ز حرفی می‌مزید

این مزیدن طفل بی‌دندان کند                گر شما مردید نان را خود گزید

[10]. این بحث توسط ویلیام کینگدن کلیفورد (William Kingdon Clifford‎) ریاضی‌دان و فیلسوف کمبریجی مطرح شده است.

 

[11]. چـه نزدیک است جـان تـو به جانم              که هــر چیــزی کـه اندیشی بـدانم

[12]. ایـن شنیـدی موبه‌مویت گـوش بـاد              آب حیــوان‌ست خـوردی نوش بـاد

[13] این لفظ معرفت و درویش هم مستعمل شده است به زبان هر کسی. از ایشان همین فهم کنند چو بشنوند. (1 : 687 )

[14]. آب حیوان خوان مخوان این را سُخن               روح نــو بیــن در تـن حـرف کـهن

[15]. رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش   در آن آتش چو خورشیـدی جهـانی را بیارایـم

ـ اگر بشنوند، آتشی انداختم و رفت، آن که سوخت، سوخت و آن که ماند، ماند. (1:349)

 

ویدئو معرفی کتاب را در زیر می توان دید