اشاره:
كنفوسيوس ميگويد:
بايد كاري كرد كه واژهها در معنای درست خود به کار روند. بايد محتواي آنها را بازيافت؛ بگذار تا امير، امير باشد، پدر، پدر و انسان، انسان. اما مدام خيانت ميشود و واژهها ديگر با مدلول خود مطابقت ندارند…
برلين نیز معتقد است كه آشفتگي در مفاهيم، به وحشيگري در عمل منجر میشود: «اين آشفتگيها به آشفتگی فكري ميانجامد و آشفتگی فكري هم به وحشيگري در عمل».
از معبر این هشدارهاست که باید توصیه سهراب سپهری را گوش داد و: و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
و من به جای خیمه زدن گاهی باید نیشتری بزنم تا چرک فهمی نادرست بیرون آید.
این روزها ذهنم به شدت درگیر مفهوم ماهیت ، خاستگاهها و انواع امید شده است. [1] به یاد ندارم که هرگز اسیر این گونه تأملات در باره امید شده باشم. براستی چرا من به اصلی ترین ثروت آدمی فکر نکرده ام؟.با وجود آن که سالها خوانده ام:
که زهی امید زفتی که زند در خدایی
همه مال و دل بداده سر کیسه برگشاده
به امید کیسه تو که خلاصه وفایی
همه را دکان شکسته ره خواب و خور ببسته
به امید آن نشسته که ز گوشهای درآیی
به امید کس چه باشی که تویی امید عالم
تو به گوش می چه باشی که تویی می عطایی
راستی چرا هر گاه در چنبره دشواری های فلسفی مولانا دلداری می داد به امید فکر نمی کردم:
نیست دستوری بدینجا قرع باب
جز امید الله اعلم بالصواب
بی تردید دلایل بسیاری برای این بی توجهی می توانم پیدا کنم:برای نمونه:
من هم مثل بسیاری از درس خوانده ها که اسیر توهم مدرک هستند و ذهن هایشان از محفوظات آماس کرده است اسیر این آفت پنهان دلزدگی بودهام که از امید حرف زدن عوامانه و سادهلوحانه است و آدمی را از صفت روشنفکری می اندازد.روشنفکری که جوهره اش اعتراض و اظهار یاس است. مگر این نیست که نشانه عمیق و فهیم بودن در فضای فکری پس از جنگ جهانی دوم معترض و ناراضی بودن است؟!. چه امیدی می توان داشت وقتی عروس مدرنیته زیر دامن خود کوره آدم سوزی داشت و بمب اتم و مادر مهربان دمکراسی فرزند کریه استبداد وین می زاید با دکمه ای می توان دهها بار زندگی را بر روی کره زمین نابود کرد؟ .
بارها به خود گفته ام زیستن در متن تاریخی که در آن فقط صدای چکاک شمشیر می آید و عربده قداره بندان در بر پا کردن دار و درفش برای دلسوزان و خردمندان همچنان به گوش می رسد چه امیدی می توان به فرداها داشت؟ مگر نه آن است که راز زنده ماندن ما در این است که توصیه مولوی را بشنویم که:
در بیان این سه کم جنبان لبت وز ذهاب وز ذهب وز مذهبت
و به توصیه حافظ، باید “پنهانی صراحی” کشیم و به گونه ای عمل کنیم تا “مردم دفتر انگارند” . مثل خودش که آخرش معلوم نشد کجا باده انگوری توصیه کرده است و کجا می رحمانی.( براستی چه اهمیتی دارد که چه باده ای خورده است؟ مگر حافظ مستانه سخن گفته است؟ دیوانش که تدبیرنامه ماندن در دنیاست.)
من هرگز آدم نامیدی نبوده ام لذا همیشه احساس کردهام که مسأله من، «امید» نیست. حتی کتابی به نام «بیماری به سوی مرگ» کرکگور را که نیز خریدم جدی ورق نزدم. یکی دیگر از دلایل بی توجهی ام در کالبد شکافی نکردن امید، این برداشت ساده بود که امیدواری همواره در تیررس خوش باوری است. به سخن دیگر خوش باوری آن روی سکه امیدواری است. چنین باوری برای کسی که در پی آن بوده است تا فیلسوفانه به مسایل بپردازد یک فرمان «دورباش» از قلمرو عقل است .
گاه هم که در متنهای عارفانه پرسه میزدم به چالش تعادل برقرار کردن میان «خوف» و «رجا» میرسیدم و به آسانی از کنار آن میگذشتم . . .
از همه جالب تر آن که گاهی که در رسانهها به توجه مبلغان مسیحی به «امید» بر میخوردم آن را ناشی از رویکردهای روانشناسی در جهان معاصر میدیدم که این کشیشان نوین به کار میگیرند تا مسیحیت را جذاب کنند، اما بعدها فهمیدم که موضوع اینگونه نیست و حتی اصطلاحی به نام «الهیات امید» هم هست. نمیدانم چرا خوشحال شدم وقتی فهمیدم که این توجه به امید ریشه در انجیل دارد و آگوستین قدیس پیش از ظهور اسلام آن را یکی از پایههای کلام مسیحی کرده است. شاید به خاطر توجه خدا به این مفهوم.
در این فهم بود که غیرت مسلمانیام مرا با این سئوال روبرو کرد که برخورد قرآن با «امید» چیست؟ به سخن دیگر «امید» در هندسه کلام خدا چگونه ترسیم شده است ؟
اما چه شد که یکباره تصمیم گرفتم که درباره امید سخنرانی کنم. بی تردید حال و هوای شمار فراوان آدمهایی که از صبحگاه تا شامگاه میبینم که هر یک «ناامیدانه» از زندگی دم میزنند این روزها اذیتم می کند. این دیدارها بیش از پیش، رفته رفته به من می باوراند که: امید، تنها ثروت آدمی است که نباید اجازه داد آن را از او بگیرند. زیرا توانمندی انسان برای تغییر برخاسته از امیدواری اوست.
دیرینه شناسی امید در تاریخ من
مثل همیشه در آغاز هر تامل در انبان ذهنم میگردم که امید در من چه تاریخی دارد. قدیمیترین جملهای که از امید می دانم جملهای کوتاه از ویکتورهوگو است که میگوید: «بال برای پرندگان به همان اندازه اهمیت دارد که امید برای انسان»
گاهی به مناسبت هایی که پیش آمده است این جمله بی سند را برای دیگران گفتهام، اما هرگز خودم را مخاطب این کلام ندانستهام. یعنی از شنیدن آن به شگفتی نرسیدهام و به سخن مولانا، حرف «به دلم نزده است» . در بهار تأمل بر امید، شکوفه پرسشهای گوناگون، بر شاخسار درخت ذهنم جوانه زد.پرسش هایی مانند:
- آیا باور به خدا، مایه امیدواری است یا هراس؟
- آیا هراس شکل معوج امید نیست؟
- خوانش (قرائت) عارفانه با زاهدانه از دین چه تأثیری در امیدواری دارد؟
- آیا امیدواری یک احساس است؟ آیا احساس یک واقعیت است؟
- اینکه میگویند« امید واهی» به چه معناست؟ یعنی آنکه محاسبات نشان میدهد که نباید «انتظار خاصی» کشید؟ اگر اینگونه باشد «امیدواری» نوعی محاسبه از جنس احتمال آماری است؟
- آیا برای امیدواری «حدی» باید قائل شد وگرنه پیامدهای ناگوراری در امیدواری بی حد دامنگیر ما می شود؟
- آیا امیدواری خاستگاهی زیست شناختی دارد؟ یعنی عدهای از نظر ژنتیک نسبت به دیگران امیدوارترند؟{ اگر خاستگاهی ژنتیک دارد بی تردید این داروهای ضد افسردگی در امیدوار سازی آدمیان نقشی اساسی دارد و البته آن نوع از افسردگی که ریشه در اختلالات فیزیولوژیک دارد)
- آیا امیدواری یک حالت ذهنی است؟ یا همیشه چیزی باید دلیل امیدواری باشد؟
- آیا امیدواری یک حالت «موقت» یا «پایدار» است؟
- ………
با این پرسشها به یک پرسش سازمانی نیز رسیدم که :
از این رهگذر بود که به جایگاه «امید» در «عمل سازمانی» رسیدم و آن این که هر تحولی در سازمان ریشه در آبشخور امیدی دارد که اهدافی را برای طراحان و کارگزاران آن ترسیم میکند؟
اگر پاسخ پرسش بالا، بلی باشد که به گمانم «بلی» است پس یکی از جلوههای یأس و نامیدی، «تحول گریزی» است. شاید به همین دلیل است که هر کس که در تاریخ، وعده تغییر و تحول به مردم داده و می دهد با استقبال مردم روبرو شده است شاید بتوان گفت هسته اصلی «انتظار»، «امید» است.
اگر این مقدمه را بپذیریم باید به این نتیجه رسید که توانمند کردن آدمها، یعنی امیدوار کردن آنها برای آن که بتوانند از «آنچه میدانند و میتوانند» بهره ببرند. این امید است که شور بهرهگیری از زندگی و تمام فرصتهای بودن را پیش روی آدمی میگستراند.
حال با یک پرسش اساسی روبرو میشویم که : اگر در بن مایه امید، چگونگی دانش، بینش، توانش آدمی دخالت دارند چه دانشی و بینشی و کدام توانش در امیدواری به کار میآیند؟
1- دانش (معرفتی) که مایه درک «وجود» است. یعنی آن که آدمی از نظر معرفتی وجود چیزی را بپذیرد که تأثیرات و آثاری دارد. این وجود، میتواند«خداوند اعلی» باشد یا امکان وجود یافتن یک شرایط یا موفقیت در آینده. به سخن دیگر تأملات و محاسبات او، به یک «خلاء» اشاره نکند. در اینجاست که باور به خدا میتواند امید ساز باشد. به این خدا میتوان امید بست که از «خطاها» در گذرد و میتوان به «حضورش» امید بست چرا که عاشقان و مشتاقانش را به حال خود رها نمیسازد و با مولانا همنوا میشود که :
کوی نومیدی مرو امیدهاست سوی تاریکی مرو خورشید هاست
از سوی دیگر در امور اجتماعی – سازمانی، فرد با محاسباتش به آن جا می رسد که امید بهبود هست.
2 ) بینشی امیدساز است که بهبود، برای آن اهمیت دارد و معنای بودن خود را در فعالیتی برای اصلاح جهان می داند و بقول حافظ پس از هر مایوس شدنی به خود می گوید: فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
3)باید مهارت نظاره قکر خویش را بیابد و ببیند که به چه فکر می کند و چه فکری در ذهن او می آید و چه فکری می رود .این همان چیزی است که عرفا از آن به “حالت تجرید” یاد می کنند .شاید در همین معنا است که حافظ می گوید:
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
ختم کلام:
امید، خاستگاه فلسفی، آیینی و اجتماعی دارد که هر کدام جای بحث جداگانه ای دارد.
به امید آن که:
این سخن را ترجمه پهناوری گفته آید در مقام دیگری
پی دی اف مقاله را در زیر می توان دید
مهر 1388
[1] واژه «امید» واژهای پارسی است که ریشهoumt در پهلوی است. آیا معادل مناسبی برای «رجا» ست یا نه نمی دانم. گاهی به این سوال فکر می کنم چرا پاره ای از معادل های عربی در زبان ما شایع شده اند و پاره ای دیگر نه