گاهنبشت: چاه زنخدان

گاهنبشت: چاه زنخدان

گاهنبشت: چاه زنخدان

بر لب بركه‌ای نشسته‌ام. سطح آب آرام آرام چین می‌خورد، زیبایی «اکنون»، در آب، دو برابر شده است، چقدر در شتاب روزها، چشمان غبار گرفته ما آدمیان که سرسام گرفته‌ایم، حقیقت زندگی که هر دم نو می‌شود، تكراری می‌نماید و دیده نمی‌شود و در گذار روزمرگی‌ها غافلانه غلت می‌خوریم و می‌رویم …

مرغابی‌ها، بی‌خیال و آرام روی بركه شنا می‌كنند، چند لحظه پیش چند كلاغ روی سرشان پرواز كردند و آنها را حسابی ترساندند. چند مدتی است حسابی به پرنده‌ها حسودی‌ام می‌شود. اینها در هستی چه كار می‌كنند جز خورندن، خوابیدن و تكثیر شدن و سرانجام در كام تقدیر فرو رو فتن؟! اینان در عین سادگی چه زندگی عجیب، آرام و عمیقی دارند زیرا هستند آنچه باید باشند، اما ما بیچاره آدم‌ها چها که نمی‌کشیم تا حتی مثل آنها بشویم. در انعكاس این حسادت جاری، این بیت غزل حافظ از ذهنم می‌گذرد كه:

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود كه باز بر غم زد

این بیت كه از صبح در ذهنم جولان می‌دهد بر گرفته از آن غزل مشهور با این آغازینه است كه:

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

منظور حافظ از این دیگران کیستند و ما کیستیم؟ این غزل یكی از رازآلودترین غزل‌های جناب حافظ است، غزلی که تجلی ظهور عشق، در كالبد آدمی در سپیده دم آفرینش را تشریح می‌کند. بیت به بیت این غزل، سرشار از معنا است و امواجش دم به دم مرا با خود می‌برد. این غزل تصویری از خلقت است.
…. تصور کن، در كارگاه آفرینش، جان آدمی هوس آن را داشته كه فقط در پهنه نگاه خداوند در غیب عالم جولان دهد و در گودال تجلی جمال خداوند محبوس باشد، اما خواست خداوند آن بود كه انسان در پیچ و خم های «عالم امكان» گرفتار شود و این تقدیر، انسان را در ابتلای رنج‌های دنیا اسیر کرد. انسانی كه از نفس فرشتگان ملول بود…

صدای مرغابی‌ها، افكارم را حسابی در هم می‌ریزد، بهتر است من نیز بی‌خیال این تاملات ماورایی بشوم و در فراز و نشیب حاشیه بركه گامی بزنم که بهتر از نوشتن در آن می‌شود فهمید…
آذر ۸۸

پانوشت:
۱) سپهری
من كه ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قیل و مقال عالمی می كشم از برای تو (حافظ)