در دو دهه اخیر، رخدادهای زمانه گاهوبیگاه مرا به تأمل نقادانه و ارزیابی اوضاع و کارکرد رشتۀ مدیریت و دانشآموختگان آن وامیداشت. این تأملات سرانجام مرا به این برداشت رسانید که بسیاری از ما مدرسان حوزۀ سازمان و مدیریت به دلاوران تخطئهگر پشت تریبون کلاسها و همایشها تبدیل شدهایم. این تفکرات هر روز با شگفتی بیشتر مایۀ آن شد تا بپذیرم که ما چقدر به توسعۀ تفکر انتقادی در جهان جدید نیازمندیم و از خود بپرسم: بهراستی از کسی چون من، جز فشردن دکمههای صفحهکلید این کامپیوتر قدیمی چه بر میآید؟! جز لنگر امید در اقیانوس طوفانی روزگار انداختن مگر راه دیگری هم هست؟! لنگری برای آنکه امواج نیستانگاری پستمدرن کشتی وجود مرا به میانۀ گردابهای زمان نبرد! چه میتوان کرد که به سخن آدورنو فیلسوف آلمانی: «زندگی غلط را، صحیح نمیتوان زیست.»
در فرآیند این تأملها، هرگاه سرانجام نوشتههایم در بازارهای مکارۀ حقیقی و مجازی اندیشناکم میکرد و در نوشتن سست میشدم مولانا دلداریام میداد که:
نیست دستوری در اینجا قرع ِباب
جز امید، اللهُ اعلم بالصّواب
خاستگاه کتاب حاضر
آنگونه که پیداست کمتوجهی به فعالیتهای فکری در نظام اجرایی ایران، درجۀ کارآمدی و اثربخشی سیستمهای سازمانی را برای تغییرِ مفیدِ واقعیت، بسیار کاسته است. متأسفانه این چالش روزبهروز جدیتر میشود؛ زیرا سازمانهای متولی اصلاح نظام اداری، تکالیف نهچندان متناسبی با بنیان مسائل را با نامهای گوناگونی چون اصلاحات و برنامههای تحول، به دستگاههای اجرایی ابلاغ و تحمیل میکنند. گویی هنوز مسئولان باور نکردهاند که شرط انجام اصلاح نظام اداری، حاکمیت تفکر انتقادی در فرآیند مدیریت مشارکتی مبتنی بر مدیریت پایداری است که شایستگان بازیگردانان آناند.
***
دانشآموختگان و دانشجویان مدیریت به سه گروه کلی تقسیم شدهاند: عدهای با تهاجمات شعاری دانش مدیریت را به دلیل خاستگاه غربی آن نفی میکنند و عدهای نیز هم آنچه غربیان مینویسند تردیدناپذیر میدانند و گروهی اندک هم در تلاش برای فهمی درست در زمانهای که پدیدار شده است.
متأسفانه بیشتر قلمزنان حوزۀ سازمان و مدیریت، یا مترجم کتابهای بازارپسند شدهاند یا مسمایان به مؤلف که برای کسب عنوان دانشگاهی کتابسازی و مقالهسازی میکنند. عدهای هم در این میان با لغتسازی، توهم نظریهپردازی خود را ارضا میکنند. جالبتر آنکه کاسبکارانی نیز با اشکال هندسی، مدل آیینی و ایرانی درست کرده و دکانی برای فریب خلق به نام انواع جایزهها بازکردهاند …
هنگامی که بعد از نگارش کتاب اصول و فنون نقادی به تبیین طرحی برای ترویج و توسعه تفکر انتقادی در سازمانهای ایرانی میاندیشیدم ناگزیر به کندوکاو دربارۀ تجربۀ تاریخی ایرانیان در روشنفکری کشیده شدم. رفتهرفته در بررسی منابع به این پرسش رسیدم: آیا با توجه به پیشینۀ نظام اجرایی ایران، بیثباتی مدیریت، وجود بوروکراسی، شرح وظایف و پذیرش سلسلهمراتب در سازمان … میتوان جریانی روشنفکرانه را در آن تدبیر کرد که امکان نقد بنیادین سازوکارهای ایجاد و توزیع قدرت در نظام اجرایی را داشته باشد؟
این موضوع مرا به واکاوی تاریخی – نظری در جریان روشنفکری در جهان و بررسی کارکرد آن در سطح کلان اجتماعی ایران و تأثیر آن بر اندیشۀ اصلاح در نظام اجرایی بهویژه بعد از مشروطیت واداشت.
نگارنده موقعیت حرفهای خود را از زبان بیهقی تاریخنویس بزرگ ایرانی اینگونه فهم میکند که: «مرا مقرر است که امروز این را تألیف میکنم. بزرگاناند که اگر به راندن تاریخ (= نگارش) … مشغول گردند (از من بهتر) تیر بر نشانه زنند و چندان واجب کُنندی که ایشان بنوشتندی و لیکن چون دولت ایشان را مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاهداشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید؟! پس من به خلیفتی ایشان این کار پیش گرفتم که اگر توقف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل (=کار) بپردازند، بودی (=احتمال بود) که نه پرداختندی و چون روزگار دراز برآمدی این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم (او) نداشتی.»
در مسیر مطالعات و تأملات پیرامون روشنفکری چند دریافت ذهنی پیدا کردم که مرا به برساختن اصطلاح روشنفکران حرفهای هدایت کردند:
۱. درک کردم که جریانهای روشنفکری در جهان و ایران بهنوعی انجماد گرفتار شدهاند و بازیگران جدیدی در عرصه تحولات جوامع نقش دارند.
۲. فهمیدم که وجدان ایرانی به سازگاری جوهری با روح تمدن مدرن نرسیده و بیشتر یک سلسله همنشینیهای غیرطبیعی و متناقض و سحی با آن داشته و دارد. همین باعث شده تا انسان ایرانی دوران معاصر، خود را میان سه فرهنگ متضاد گرفتار ببیند: غرب مدرن، اسلام و ناسیونالیسم ایرانی. بدینگونه ما با وجدانی روبروییم که میان سنت و مدرنیته دوپاره شده است. سنتی که گرفتار ابهام و درهمریختگی شده و شبه مدرنیتهای که در ساختار روانی فرد و جامعه، درونی و نهادی نشده است. ما حضور مدرنیته را فقط در ُمدگرایی و کسب فنون حس میکنیم نه در سطح بنیادین تفکر و تعقل. ایران امروز، حاصل دو قرن نزاع پیوسته میان سنت و مدرنیته است. سوژه ایرانی، انسانی است که نه کاملاً سنتی و نه مدرن به معنای واقعی است. نگاه او از یک سو به جهان مدرن و از سوی دیگر به دنیای سنت است، ازاینجهت نه به دنیای سنت تعلق دارد و نه به مدرنیته. او میکوشد تا مدرن باشد؛ زیرا میخواهد فرزند زمان خود باشد و همزمان میخواهد به هنجارها و معیارهای سنتی خود پایبند باشد. ما امروز محکوم به آن هستیم که به سرنوشت فردی، سازمانی و ملی خود در پرتو مدرنیته بیندیشیم و آن را تقدیر تاریخی بدانیم.
۳. هشدار آلاحمد سخت مرا از نظر ذهنی مشغول کرد.او گفته است: «روشنفکر در ایران کسی است که در نظر و عمل به اسم برداشت علمی، اغلب برداشت استعماری دارد … و در یک محیط بومی بهصورت عامل فرنگ و آمریکا بهسر بردن.»( )
۴. آنتونیو گرامشی نظریهپرداز مارکسیست ایتالیایی( ) در کتاب یادداشتهای زندان میگوید که پژوهش دربارة تاریخ روشنفکری، نوعی تحلیل جامعهشناسانه نیست؛ بلکه پژوهشی فرهنگی است. این سخن توجه مرا به کارکرد فرهنگ برای تشخیص ظرفیت روشنفکری جلب کرد.
۵. تلاش نویسنده کتاب کار روشنفکری( ) برای پاسخ به این پرسش که «کجا کار فکری افراد به کار روشنفکری تبدیل میشود؟» مرا به تأمل واداشت.
۶. دیدگاه سارتر برایم پرسشبرانگیز شد که میگوید هر کارشناس، روشنفکری بالقوه است اما نه یک روشنفکر بالفعل.
۷. طرح ایدۀ مرگ روشنفکر از سوی لیوتار فیلسوف فرانسوی( ) که ناکجاآبادگرایی روشنفکران را ناکارآمد معرفی نموده، برایم بسیار چالشبرانگیز شد.
۸. نظریههای سنت فلسفه قارهای ((Continental و روشهای کیفی تحقیق را بیشتر شناختم و بر تأثیرگذاری این نظریهها بر مدیریت نوین تأمل کردم؛ نظریههایی مانند نظریه انتقادی( ) و رویکردهایی چون: هرمنوتیک انتقادی،دانش رهاییبخش Eemancipatory)) و روشنفکری دگرگونساز (subversive Intellectual).
۹. مطالعه و کندوکاو در فلسفه پراگماتیسم به درکم در متفاوتبودن pergmatist با activest انجامید.(
۱۰. در تجربههای اجرایی متفاوت سالهای اخیر دریافتم متأسفانه بعضی از مدیران بهجای برهانآوری و تشریح دلایل برای اثبات مدعای خود، با توسل به آیه، روایت، نثر و نظم … دعوی موردبحث خود را مقبول و غیرقابلتردید جلوه میدهند.
۱۱. فهمیدم موضوع تخریب روشنفکری – فارغ از تسویهحسابهای دهههای چهل و پنجاه شمسی گروههای سیاسی ایران – در فضای جهانی نیز مطرح بوده و هست. برای نمونه نویسنده لهستانی واسلاو ماچاژسکی در سال ١٩٠۵ م کتابی با عنوان کارگر روشنفکر نوشته که در آن جنبش رادیکال و سوسیالیستی را نتیجه فعالیت روشنفکران ناراضی دانسته و روشنفکران را هدایتکنندۀ انقلابهای جدید برای رسیدن به قدرت دانسته است. این نگرش منفی در اثر مشهور ژولین بندا (Benda Julien) با نام خیانت روشنفکران (The Great Betrayal) نیز پیداست که در سال ١٩٢٧ م منتشر شد. بندا روشنفکران را یک فرقه (Les clercs) میدانست و معتقد بود کار روشنفکر دفاع از ارزشهای جهانشمول و رویکردهای اخلاقی روشنگری است. او با این تعریف تجویزی از روشنفکری، روشنفکران اروپایی و بهویژه فرانسوی را به منفعتطلبی و کوتهنظری فردی متهم کرده بود.
۱۲. و سرانجام آنکه با دیدگاه میشل فوکو فیلسوف فرانسوی آشنا شدم که میگوید: «وظیفه روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید کنند. او به چه حقی میخواهد این کار را بکند؟ … کار روشنفکر، شکلدادن اراده سیاسی دیگران نیست. کار او این است که از طریق تحلیلهایی که در رشته خودش انجام میدهد آنچه بدیهی فرض میشود بارهاوبارها به پرسش بخواند، عادات فکری مردم و نحوه کار و فکرکردن آنان را برهم بزند، آنچه مأنوس و مقبول است پراکنده کند، قواعد و نهادها را بازسنجی کند …» فوکو بر پایۀ همین معیار میگوید: «من هیچ روشنفکری ندیدهام.»
باید اعتراف کنم وقتی به این جمله فوکو برخوردم از سویی خوشحال و از سویی دیگر ناراحت شدم. شادمان از اینکه سخن کسی چون فوکو میتواند پشتوانه نظری ایده روشنفکری حرفهای باشد و از سویی نیز اندوهگین شدم که دیگر نمیتوانم مدعی آن باشم که من تخصصیشدن روشنفکری را برای اولینبار دریافتم!
نسبت کتاب روشنفکری حرفهای با عملگرایی سازمانی
یک دهه پیش، طرح اولیۀ نگارش کتابی را دربارۀ روشنفکری و عملگرایی تهیه کردم و این دو موضوع را در پیوند باهم بررسی کردم، اما آنچه نوشتم به دلیل حجم و ابعاد پیچیدۀ موضوع، بسیار مفصل شد که از حوصلۀ خوانندگان روزگار ما خارج شد. مدتی این کتاب معطل ماند تا سرانجام دو فوریت زیر،مرا واداشت که آن را به دو کتاب مستقل تبدیل کنم:
الف) در نگاهی منطقی میتوان دید مسئولان ما در فهم و حل چالشها و مسائل، روزبهروز”تنور مغلطهپزی” را فروزانتر و گرمتر میکنند. از سویی دیگر در این روزگار بهجای یافتن راهحلهای کاربردی متناسب با اوضاع ایران، بازار سندنویسی را گرم کردهاند. متفکران (!) نظام اداری به “میرزابنویسان دفترخانۀ اسناد بیعامل” تبدیل شدهاند و هر روز سند تحولی از گوشهای سر بر میآورد. این سندنویسی طنز جالب روزگار است زیرا برخی از مسئولان به واقعیتهای اجتماعی و عناصر اربعه، باد، آب، آتش و هوا، فرمان میدهند .هنرشان این شده است که با قاطعیت به مجهولانی تأکید کنند که فلان بشود و بهمان.
ب) برای آنان که اجبار به نوشتن دارند نوشتن در این زمانه، به رنجی جانفرسا تبدیل شده است. زمانۀ آه و نالۀ ناشران، تنگنای ممیزی بیمبنا و متغیر، خبرهای دمادم گرانی روزافزون کاغذ و رکود بازار کتاب… جمله این عوامل هر نویسندهای را به سرسام میافکنند تا از میدان به در رفته و ننویسد و آنچه را که نوشتهاند فوری به پایان برساند مبادا که …
بهراستی در چنین زمانهای از چون منی چه برمیآید جز دلخوش کردن به قول کافکا که گفت: «نوشتن، بیرون جهیدن است از صف مردگان.» تأمل هرچه بیشتر در این زمانه مصممترم میکند که: «مرا چاره نیست از باز نمودن چنین حالها که این گفتنها، (امید میرود) بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود…»
اهداف کلی رساله
نگارنده در رساله (Dissertation) حاضر کوشیده تا اهداف زیر تحقق یابند:
– ارائه معنای تخصصی و کارکردی از روشنفکری بهمنظور تأثیرگذاری بر فرهنگ و تصمیمگیریهای نظام اجرایی کشور.
– جستجوی راههای توسعۀ فرهنگ روشنفکری حرفهای.
– ایجاد جریانی برای پرورش نسل جدیدی بهعنوان اندیشهپردازان توسعۀ تفکر در نظام حکمرانی و اجرایی در معنای کلان و حکومتی آن (نه فقط قوه مجریه.)
ساختار رساله
با توجه به ساختار رسالهایِ این اثر، مطالب در سه بخش زیر تدوین شده است:
بخش (الف) مقدمات کلی موضوع.
بخش (ب) روشنفکری حرفهای؛ ابعاد، ضرورتها، کارکردها و چالشهای آن.
در نوشتارهای این بخش، تعریف روشنفکری حرفهای، ابعاد، ضرورتها، کارکردها و چالشهای آن شرح داده شده است.
بخش (ج) پیوستها پشتیبان نظری موضوع.
در این بخش، پیوستهایی برای فهم بهتر موضوع کتاب آورده شده است.