رهسپاری بر رد سپیدِ شهیدانِ صعود
( نیمنگاهی به کتاب: در جستجوی آن،
نوشته ایمان آذیش، انتشارات دانیار)
اگر هیچکس، هیچ وقت،قرار نبود
هیچکدام از کارهای ما را ببیند،
ما چه کار میکردیم.( ص، 73)
اشاره
وسط بگیر و ببند از این فایل قدیمی به آن فایل، از این سیدی به آن سیدی خشدار و از این کتاب به آن کتاب بودم در سودای نوشتن گزارشی از تلاشها برای ایجاد تحول در نظام اجرایی که سروکله کتابی پیدا شد به نام : در جستجوی آن. روزنوشت صعود به قله اورست نوشته ایمان آذیش که خودش به زیبایی آن را صعودنامه می نامد.
هر بار که در تراکم کاری که درگیر آنم خواستم خواندن کتاب آذیش را به بعد واگذار کنم توجیه میکردم که بین آنچه در حال نوشتن آنی و خواندن سفرنامه ایمان، نوعی تناسب محتوایی است که باید آن را همزمان بخوانی.
همنوردی با پای خیال
کتاب مرا را در تختخواب کنار بخاری به سفری ذهنی برد. درگیر تلاش برای فهمیدن حال کوهنوردی شدم که برای خوابیدن در کیسه خواب در کمپهای مسیر اورست روی یخ و سنگهای تیز و برفی که موذیانه روی چادر مینشیند میجنگد تا به بالاترین نقطه روی زمین صعود کند. نقطه ای که برای مردمان باورمند آن سرزمین مقدس ساگارماتاست، یعنی پیشانی زمین. براستی فهم فراز و فرود سفری که هرگز گامی از آن را در مقیاسی کوچک نیز تجربه نکردهای چگونه ممکن خواهد بود؟! حکایت حال من چونان حافظان و ادیبانی شده بود که با از برکردن آیات قرآنی و ابیات عرفانی توهم پیدا میکنند که از روندگان راه حقیقتند. به قول مولانا:
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی
این کتاب فقط گزارش از این شهر به آن شهر و از این کمپ به آن کمپ نویسنده آن نیست، بلکه قصه واگویههای کوهنوردی است که میخواهد بر قله کوه هستی صعود کند و از آنجا به خویشتن و جهان بنگرد.
کتاب آکنده از تأملات فلسفی و عرفانی جوان کوهنورد فیزیک خواندهای است و این خواننده را دچار تامل میکند. ایمان، در مسیر صعود، ایمانش را به راهش بارهای بار واکاوی میکند و در این واکاویها به واگویه کشیده میشود. کوهنورد در این کتاب گام به گام که بالاتر میرود سخنانش بالایی و والایی میگیرند. گویی که اورست همان قاف است که پرندههای صفت به برکه خوگرفتهاش میروند تا درآنجا به وحدت برسند و سیمرغ شوند. اما هدهد این راه راهنمای شرکت نپالی نیست، بلکه هدهد باطن است که آشنای راه قاف است. کوهنورد آمده است تا از خودخواهیهای مدرن خود رهایی یابد اما اطرافیانش او را پیش از سفر متهم میکردند که بدون توجه به مسئولیتهایش میرود تا به لذتهایش برسد. لذتی که میتواند فقط در8848 متری رخ بدهد. لذتی که زیر هر گامی که فراتر میرود او از ارتقاع بالاتری میتواند به جهان بنگرد.
او در مسیر چونان مرغان مرغان همسفر با هدهد دچار دلتنگی میشود و در کنار آمدن با آن دچار چالش است.( ص،84) دلتنگی که هیچگاه او را به اعتراف شک و پیشمانی از راه آمده نمیکشاند تا به آنچه که رسیده بسنده کند و بازگردد. گویی آموزه مولانا را پذیرفته است که:
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هر آنچه یافتی بالله مهایست
کامل این نوشتار را در پی دی اف زیر میتوان دید